loading...
I.Z.S.F رزم باستانی وپهلوانی پرثوآ
سمبل پرثوآ بازدید : 1162 چهارشنبه 29 شهریور 1391 نظرات (0)

 

رستم آميخته­ايي از افسانه و واقعيت است. نه مي­توان يكسره افسانه­اش پنداشت و نه به كل واقع­اش دانست. آنجا كه پاي زورمندي و توانايي­هاي جسماني به ميان مي­آيد، سيماي رستم رنگ افسانه مي­گيرد. آنجا كه رفتارها و خصلت­هاي برخاسته از طبيعت، سيرت و نهاد آدمي پيش مي­آيد به انساني واقعي تبديل مي­گردد. بارزترين خصلت رستم، نجات دادن و ياري كردن درماندگان و گرفتاران است. رستم هفت خوان وحشتناك و مرگبار را پشت­سر مي­گذارد به مازندران مي­رود و كيكاووس و پهلوانان نامدار ايراني را كه به اسارت ديو سپيد درآمده و در ژرفاي غاري بينايي­شان را ازدست داده­اند، از اسارت مي­رهاند و با كشتن ديو سپيد و چكاندن خون جگر او در چشمهاشان، بينايشان را با آنها باز مي­گرداند. نخستين تصويري كه از پهلواني رستم در شاهنامه مي­بينيم كودك خردسالي است كه كمتر از 10 سال دارد و به ياري مردم كوچه و بازار مي­شتابد و چون به برنايي مي­رسد پشت و پناه سپاه ايران در يك دوره جنگ­هاي طولاني بين ايران و توران مي­شود. رستم با تمام زورمندي و قدرت افسانه­ايش از خصلت­هاي طبيعي بشري عاري نيست. اين مرد افسانه­ايي بيم­ها و اميد­ها و نگراني­هاي واقعي يك انسان را دارد. او حتي در آستانه مرگ به نتيجه نابودي خويش نمي­انديشد و بيشتر افسوس و دريغش از اين است كه با مرگ او، افراسياب (دشمن قسم خورده ايرانيان) كامروا مي­باشد.

رستم تكيه­گاهش در همه حال خداوند است او در نبرد با افراسياب از كردگار توانا داوري مي­خواهد:

گر اين گردش جنگ من داد نيست           روانم بدن گيتي آباد نيست

ور افراسياب است بيدادگر               تو بستان زمن زور و دست و هنر

رستم پهلواني آزاده و آزادمنش است، زير بار حرف زور نمي­رود، تن به حرف ناروا نمي­دهد. در برابر زورگويي مي­ايستد حتي اگر زورگو و نارواگو كاووس شاه باشد. كاووس شاه كه در جريان تاخير كردن رستم در آمدن از زابل به قصد مقابله با سپاه توران به سركردگي سهراب (پسر ناشناخته رستم) به ايران تاخته است به شدت عصباني مي­شود و به سپهدار طوس مي­گويد رستم را بر دار كند. چرا كه در آمدن تاخير كرده و فرمان شاه را بي­اهميت نگاشته. رستم در برابر كيكاووس و انجمني از نامداران ايران، كاووس شاه را مورد هجوم طوفان خشم خود قرار مي­دهد:

چو خشم آورم شاه كاووس كيست            چرا دست يازد به من طوس كيست؟

چرا دارم از خشم كاووس باك                  چه كاووس پيشم چه يك مشت خاك

و از ايمان و اعتقاد به خداي يگانه و اين كه او تنها آفريننده پروردگار است و بنده هيچ شاه و شهرياري نيست، چنين ياد مي­كند:

سر نيزه و تيغ يار من­اند           دو بازو شهريار من­اند

چه آزاردم او نه من بنده­ام             يكي بنده آفريننده­ام

چنين است سيماي پهلوان بي­همآوردي كه پا به كلان­سالي گذاشته و ناخواسته و ناگزير در آخرين نبرد خود به رزم اسفنديار مي­رود و شاه بيت شاهنامه را جان مي­بخشد.

تولد رستم

رودابه همسر زال كه از كابلستان بود از زال آبستن شد. بهار دل­افروز (رودابه) پژمرده شد و دلش سپرده­ي غم و رنج گرديد رودابه از سنگيني باري كه اندرون داشت از ديده خون مي­باريد. شكمش برآمده و تنش گران شده و رخ ارغوانيش زعفران فام گرديده بود. و حال رودابه چنان بود تا گاه زادنش فراز آمد . چنان بود كه يك روز رودابه از هوش رفت. چون اين اگهي به زال رسيد نمي­دانست چه بكند و چه چاره سازد در اين درماندگي چيزي به يادش آمد كه تا اندازه­ايي بار غم و اندوهش را سبك كرد. زال به ياد سيمرغ افتاد. رفت و آتشداني آورد و در آن آتش افروخت و پري از پرهاي سيمرغ را در آن انداخت كه در دم آتش گرفت و سوخت در همين هنگام هوا تيره­گون شد و مرغ فرمانروا فرود آمد. مرغ فرخنده­فال پيش آمد تا به نزديك زال رسيد زال بر او آفريني دراز كرد. هنگامي كه سيمرغ از ناخوشي رودابه اگاهي يافت دستور كار داد... سپس زال را چنين دلداري و قوت قلب داد:

تو را زين سخن شاد بايد بدن            به پيش جهاندار بايد شدن

بدين كار دل هيچ غمگين مدار        كه شاخ برومندت آمد به يار

از اين سرو سيمينبر ماهروي             يكي كودك آيد تو را نامجوي

كه خاك پي او ببوسد هژير           نيارد به سر گذشتنش ابر

سيمرغ اين را بگفت و پري از بال خود كند و پيش زال افكند و آنگاه به پرواز درآمد. زال رفت تا دستور سيمرغ را به كارببندد. زال با موبدي چيره دست برگشت. موبد كار خود را از روي دستور سيمرغ با چيرگي و استادي انجام داد و در ميان شگفتي همه، بچه را بيرون آورد. رودابه چون از بيهوشي در آمد بچه را پيشش بردند خنديد و گفت:

بگفتا برستم غم آمد به سر              نهادند رستمش نام پسر

داستان زايمان رودابه مخلوطي است از افسانه و واقعيت بايد دانست كه تا قرن­هاي اخير جراحان داروئي براي بيهوش كردن در اختيار نداشتند و تنها براي بي­حس كردن اشخاص مورد عمل جراحي مست كردن ايشان تا مرز بيهوشب بود. فرو كردن دشنه در مي هم گونه­اي گندزدايي بوده است. در بعضي متون تاريخي گفته شده است كه رستم و زال پهلوانان داستان­هاي ملي سيستان و زابلند و بنابراين ممكن است كه چنين تصور گردد كه شخصيت رستم را سكاهايي كه در ايام تاريخي در سيستان ساكن شدهاند ساخته و پرداخته­اند. اما آنچه از نام رستم بر مي­آيد (در اصل رستهم) به تمام معني ايراني است و به معني زورمند، بنابراين نمي­توان اين فرضيه را داراي پايه و اساسي دانست. رستم پهلوان شمشيرزني است كه با جنگ­هاي مردانه خويش همه مشكلات را از پيش پاي بر مي­دارد نخستين عمل مهم رستم كه در متون پهلوي بدان برمي­خوريم، نجات دادن كاووس شاه از بند هاماوران و بيرون راندن افراسياب از ايران است كه در غيبت شاه كاووس در اين ديار تاخته و آن را مسخر ساخته بود. روايات ديگري از قبيل پروراندن سياوش، گذشتن از هفت­خان، فتح دژ سپندكوه، خونخواهي از سياوش و تاختن به توران، جنگ با جهانگير پسر خود و امثال اين امور داستان­هايي است كه به تدريج درباره رستم به وجود آمده.

 

رستم پاسدار فر ايراني

اقتدار، قدرت، حاكميت كه همه­اش را مي­توان در يك كلمه (فر) خلاصه كرد مواردي هستند كه مردم هر كشور براي ادامه حيات به آن نياز دازند. اين گزينه­ها بنابر اقتضاي زمان و شرايط اجتماعي در هر دوران در دست يك قشر از افراد يك جامعه است و در همين راستا در ايران باستان اين مواهب براي مردم ايران در اختيار پادشاهان بوده است پس براي اينكه مردم ايران سرافراز باشند بايد پادشاهاني باشكوه و داراي فر و عظمت مي­داشته­اند. فر و شوكت بايد با پادشاهان كياني كه در راس ملت ايران و آريايي­ها بودند جفت شود. زيرا ايرانيان مالك اصلي اين موهبت اهرايي هستند، پس اين فر با كيكاووس و به خصوص با كي­خسرو كه افراسياب را مي­كشد و كي­گشتاسب كه ارجاسب فرزند افراسياب را به قتل مي­رساند، همراه مي­شود و در نهايت اين (فر) به سوشيانت روز جزا (ناجي روز جزا) خواهد رسيد و به طور معمول به اين گونه بوده است ولي در بعضي موارد پادشاهان با انجام اعمالي كه شاخصترين آنها رو آوردن به شيطان (مانند جمشيد شاه) بوده است، اين فر را از دست داده­اند و در اين هنگام است كه بايد يك چهره شاخص موجود باشد تا باز اين اقتدار را به شاه و در واقع آريايي­ها باز گرداند. در شاهنامه بارزترين اين نجات­دهندگان رستم است. او بارها باعث بازگشت شكوه و شوكت ايرانيان شده است، از جمله زماني است كه كيكاووس مي­خواست به آسمان عروج كند و موفق به اين كار نشدو در دست پادشاه هاماوران اسير و زنداني شد و او را در چاهي گذاردند. در اين هنگام است كه او فر خود را از دست مي­دهد و رستم با آزاد كردن او دوباره فر و شكوه را به كاووس شاه باز مي­گرداند، تا مردم ايران از اينكه پادشاهان در دست خارجيان اسير است سرافكنده نباشند و باز هم اقتدار به ملت ايران باز گردد. رستم به خاطر پاسداري و نگهداري فر پادشاهان همواره بيش از خود ايشان پشتيبان ايران بوده است و به نوعي گفته مي­شود كه رستم ثابت است در حالي كه چهره پادشاهان متغيير و تار و پيچيده است و پادشاهان در هنگامي كه پادشاهان گاهي نيك و گاهي بد هستند ولي اين رستم است كه علاوه بر اينكه همواره انساني نيك است و در راه اهورا قدم برمي­دارد، در هنگامي كه پادشاهان دچار افول مي­شوند و ايرانيان را به تنگنا مي­اندازند نجات­بخش ايران و ايرانيان مي­شود و پهلوان سيستاني نه تنها حافظ فر پادشاهان بوده است بلكه آن را به ايشان اعطا نيز مي­كرده است. اين مسئله در مورد رفتن رستم به امر زال به البرز كوه و بازگرداندن كي قباد به عنوان پادشاه ملي جديد نيز وجود دارد. در متون اوستايي حفاظت از شكوه ايراني به نوع ديگر عنوان شده است. در يشت 19 اوستا آمده است (در زماني كه آن را مشخص نكرده) روح مقدس (سپنتا مينو) و روح مخرب (انگره مينو) بر سر تصاحب فر به مبارزه مي­پردازند. در حين نبرد موجودي به نام آپام نپات (فرزند آبها) فر را به چنگ مي­آورد و آن را به اعماق آبها مي­برد و افراسياب پادشاه تورانيان براي به چنگ آوردن فر تلاش مي­كند و سه بار وارد درياچه مي­شود و با آپام نپات براي تصاحب فر به مبارزه مي­پردازد و هر سه بار با شكست مواجه مي­شود. به اين ترتيب نمي­تواند فر را كه به ملت آريايي (زاده شده و زاده نشده) و به زرتشت عادل تعلق دارد بدست آورد.

در اين قسمت نقش افراسياب بسيار مهم است چون در شاهنامه به وضوح ديده مي­شود كه عمده­ترين تهديد عليه فر پادشاهان ايراني محسوب مي­گردد و باز هم در شاهنامه مدافع اصلي اين فر رستم است و رستم مانند آپام نپات فر را كه مخصوص ايرانيان است از دسترس افراسياب محافظت مي­كند. آن درياچه­اي كه آپام نپات فر را در آن پنهان مي­كنند همان درياچه هامون در سيستان است. اگرچه در اوستا نامي از رستم برده نشده است ولي با توجه به شواهد بالا و اينكه بخشRotas از نامRotastaxm (رتستهم) كه نام رستم مي­باشد به معني جريان آب است مي­توان نتيجه گرفت (آپام نپات) هم كه فر و شكوه را براي ايرانيان حفظ كرده است همان رستم است. در ضمن كلمه Rotabak (معادل رودابه در فارسي) نيز در زبان پهلوي به معني روشني جريان آب است و نام آپام نپات كه همان فرزند آبها است را نيز مي­توان در رستم به اينگونه توجيه كرد. بنابر دنيكرت هنگامي كه كيكاووس خواست به آسمان عروج كند نه تنها فر خود را از دست داد بلكه مجبور شد داخل درياچه (ووروكشه) پنهان شود تا فر ازدست رفته خود را دوباره بازيابد و اين نيز باز دليلي است بر يگانگي واقعي رستم و آپام نپات. زيرا در هر دو مورد كساني مي­توانستند فر و شكوه از دست رفته را دوباره به كاووس شاه بازگردانند همين دو بودند و مي­توان در نهايت نتيجه گرفت كه آپام نپات و رستم يك واحد در دو گزينه زماني بوده­اند. رستم در حفظ و نگهداري از شكوه و اقتدار پادشاهان در لحظات حساس و سرنوشت ساز نيز همواره يار و ياور ايران و ايرانيان مي­باشد و در بحرانها به اميد ايرانيان بدل مي­شود.

بدين من سواري فرستاده­ام           ورا پيشاز اين آگهي داده­ام

مگر رستم و زال با سپاه            سوي ما فرستند بدين رزمگاه

و در جاي ديگر اين نكته شايان ذكر است كه تورانيان درست در زمان غيبت رستم از موقعيت استفاده مي­كنند و به ايرانيان حمله­ور مي­شوند و اين نشان از تاثيرگذاري حضور رستم در عرصه­هاي نبر بر روي سپاه ايران است. رستم با بودنش در ميدان نبرد نه با استفاده از قدرت و زور بازو كه با تاثيرگذاري بر روي ساير افراد سپاه ايران همواره از شكست ايرانيان جلوگيري كرده است.

ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
درباره ما
Profile Pic
رزم باستانی و پهلوانی پرثوآi.z.s.f
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آمار سایت
  • کل مطالب : 39
  • کل نظرات : 92
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 81
  • آی پی امروز : 39
  • آی پی دیروز : 0
  • بازدید امروز : 43
  • باردید دیروز : 1
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 48
  • بازدید ماه : 48
  • بازدید سال : 121
  • بازدید کلی : 112,991
  • کدهای اختصاصی

    ابزار نظر سنجی


    سلام باسلام
    مهمان گرامي، براي مشاهده تالار گفتمان پرثوآدروب ميبايست از طريق ايــن ليـــنک ثبت نام کنيد