عنوان | پاسخ | بازدید | توسط |
سوال | 0 | 165 | farhad |
تکنیک ریکیما توسط استاد رامین شکری | 0 | 967 | yousef |
مبارزه ی نمایشی توسط استادان حسین کامرانی و سعید قریشی (تاجیکستان) | 0 | 899 | yousef |
شکستن سنگ توسط جهانبان | 0 | 691 | yousef |
تفسیر ده فرمان پرتوآ توسط جهانبان | 0 | 685 | yousef |
سایت مازند پرثوآ برای اوین باردست به ساخت یک انجمن پرثوآیی کرده است که کاربران محترم می توانند درآن مطلب ،عکس،فیلم هایشون رابگذارند تا بازدیدکنندگان وکاربران دیگر بتوانند آن را ببینند غیرازاین ها این انجمن برای بحث وگفتگو درست شده است که نه تنها پرثواکاران بلکه بازدیدکنندگان وکاربران محترم می توانند به بحث گفتگو درباره ی سبک های رزمی بپردازند.
باتشکرمدیرسایت
ایده اصلی ارائه ورزش رزم پهلوانی(پرثوآ)درسال ۱۳۶۰ توسط استاد فقید*پهلوان رحمت شکری*که ازپیشکسوتان وپهلوانانورزش بومی محلی وباستانی بود ارائه گردید.
درآن زمان شش تن ازفرزندان وی دررشته های مختلف رزمی مشغول فعالیت بودندوبه صورت مداوم به تمرینات رزمی می پرداختندابتدااستاد انان رابا شیوه ه های کشتی سنتی ومبانی ورزشهای پهلوانی آشناکردوتوصیه نمود تاضمن آشنایی باهنرهای رزمی مشرق زمین به مطالعه در شیوه های رزمی مناطق بومی ایران زمین بپردازندوآن رابازیابی نمایندشیوه هایی که ریشه درتاریخ ازمنه ایران داشته است.
براساس این ایده راتوسعه دادند تابدانجاکه تحقیقات دراین زمینه منتهی به ارائه شیوه جدیدی از رزم ایرانی(که نشاط گرفته از اصول رزم ایران درادوار گذشته بود)گردید که آنرا می نامند.
رستم آميختهايي از افسانه و واقعيت است. نه ميتوان يكسره افسانهاش پنداشت و نه به كل واقعاش دانست. آنجا كه پاي زورمندي و تواناييهاي جسماني به ميان ميآيد، سيماي رستم رنگ افسانه ميگيرد. آنجا كه رفتارها و خصلتهاي برخاسته از طبيعت، سيرت و نهاد آدمي پيش ميآيد به انساني واقعي تبديل ميگردد. بارزترين خصلت رستم، نجات دادن و ياري كردن درماندگان و گرفتاران است. رستم هفت خوان وحشتناك و مرگبار را پشتسر ميگذارد به مازندران ميرود و كيكاووس و پهلوانان نامدار ايراني را كه به اسارت ديو سپيد درآمده و در ژرفاي غاري بيناييشان را ازدست دادهاند، از اسارت ميرهاند و با كشتن ديو سپيد و چكاندن خون جگر او در چشمهاشان، بينايشان را با آنها باز ميگرداند. نخستين تصويري كه از پهلواني رستم در شاهنامه ميبينيم كودك خردسالي است كه كمتر از 10 سال دارد و به ياري مردم كوچه و بازار ميشتابد و چون به برنايي ميرسد پشت و پناه سپاه ايران در يك دوره جنگهاي طولاني بين ايران و توران ميشود. رستم با تمام زورمندي و قدرت افسانهايش از خصلتهاي طبيعي بشري عاري نيست. اين مرد افسانهايي بيمها و اميدها و نگرانيهاي واقعي يك انسان را دارد. او حتي در آستانه مرگ به نتيجه نابودي خويش نميانديشد و بيشتر افسوس و دريغش از اين است كه با مرگ او، افراسياب (دشمن قسم خورده ايرانيان) كامروا ميباشد.
رستم تكيهگاهش در همه حال خداوند است او در نبرد با افراسياب از كردگار توانا داوري ميخواهد:
گر اين گردش جنگ من داد نيست روانم بدن گيتي آباد نيست
ور افراسياب است بيدادگر تو بستان زمن زور و دست و هنر
رستم پهلواني آزاده و آزادمنش است، زير بار حرف زور نميرود، تن به حرف ناروا نميدهد. در برابر زورگويي ميايستد حتي اگر زورگو و نارواگو كاووس شاه باشد. كاووس شاه كه در جريان تاخير كردن رستم در آمدن از زابل به قصد مقابله با سپاه توران به سركردگي سهراب (پسر ناشناخته رستم) به ايران تاخته است به شدت عصباني ميشود و به سپهدار طوس ميگويد رستم را بر دار كند. چرا كه در آمدن تاخير كرده و فرمان شاه را بياهميت نگاشته. رستم در برابر كيكاووس و انجمني از نامداران ايران، كاووس شاه را مورد هجوم طوفان خشم خود قرار ميدهد:
چو خشم آورم شاه كاووس كيست چرا دست يازد به من طوس كيست؟
چرا دارم از خشم كاووس باك چه كاووس پيشم چه يك مشت خاك
و از ايمان و اعتقاد به خداي يگانه و اين كه او تنها آفريننده پروردگار است و بنده هيچ شاه و شهرياري نيست، چنين ياد ميكند:
سر نيزه و تيغ يار مناند دو بازو شهريار مناند
چه آزاردم او نه من بندهام يكي بنده آفرينندهام
چنين است سيماي پهلوان بيهمآوردي كه پا به كلانسالي گذاشته و ناخواسته و ناگزير در آخرين نبرد خود به رزم اسفنديار ميرود و شاه بيت شاهنامه را جان ميبخشد.
در اين قسمت از سلسله مطالب تاريخي با يكي ديگر از قهرمانان ملي ايرانيان آرش كمانگير آشنا ميشويم:
داستان شورانگيز آرش كمانگير آرش كمانگير به خوبي ميرساند كه ايرانيان تا چه حد ميهنپرست بودهاند و تا چه اندازه براي اعتلاي وطنشان جانفشاني ميكردند. ابوريحان در آثارالباقيه چنين نقل ميكند. هنگامي كه افراسياب بر ايرانيان پيروز شد و منوچهر در تبرستان در تگنا افتاد، قرار كردند تا مرز ايران را با پرش تيري مشخص كنند. در اين هنگام فرشته نگهدار زمين (سپندارمذ) ظاهر شد و دستور داد تا تير و كماني آنچنان كه در اوستا دستور داده شده بسازند و پس از آن آرش آمد، عريان شد و گفت: اي پادشاه اي مردم به تن من بنگريد مرا زخمي نيست ولي ميدانم وقتي اين تير را رها كنم در دم جان ميسپارم و تنم نيز پاره پاره ميشود. تير را از چله كمان رها كرد و در همان دم جان سپرد. آرش در اوستا به نام ارخش خوانده ميشود كه به معني بهترين تيرانداز است و آرش بهترين كماندار زمان بوده است قابل اشاره است كه در تمام متون تاريخي، همگان به كمانداران چيره دست و ماهر ايرانيان و به خصوص جنگاوران سلسله پارتيان (اشكانيان) معترف بودهاند و در جاي جاي تاريخ آورده شده است كه تير كمان ايرانيان پران و با نفوذ بساير بوده است و بهترين كمانداران همواره از سپاه ايرانيان بودهاند. فردوسي در شاهنامه آرش را جد اعلاي پارتيان ميخواند كه همان اشاره به مهارت وي در تيراندازي ميباشد پس از اين نمايش شورانگيز كه آرش به منظور نشان دادن سلامت خود در حضور درباريان و سپاهيان انجام داد. با نيروي خداداد، تير را از چله كمان رها كرد و در همان دم جان سپرد. خداوند به فرشته باد فرمان داد تا تير را نگهباني كند تا از كوه رويان به دورترين مكان در مشرق زمين فرود آيد. آن تير در فرغانه بر تن درختي نشست كه از آن درخت بزرگتر در جهان نبود و همان جا مرز بين ايران و توران گرديد.
گفته ميشود از جايي كه تير پرتاپ شد تا جايي كه بر درخت نشست حدود هزار فرسنگ فاصله است. و آن روز را ايرانيان جشن گرفتند و نام آن را جشن تيرگان نهادند.
به روايت ديگر اين جنگ ميان ايران وتوران در روزگار نوذر و افراسياب در گرفت و سازش ميان اين دو گروه در روزگار زاب بوده است و اين روايت در تاريخ ثعابي آمده و ادامه ميدهد: نوذر پسر منوچهر در تبرستان به همراه سران سپاهش گرفتار و كشته شدند بزرگان ايران زو پسر تهماسب را كه از خاندان فريدون بود به شاهي برگزيدند و پس از آن با فرستادن پيك خواستار سازش با افراسياب شد. و خواستار آن شدند كه لشكر توران به اندازه پرش تيري از خاك ايران دور شوند و آرش كمانگير را براي انداختن تير انتخاب كردند. تير او از درخت بيشه مخصوصي بود و پر آن از بال شاهيني از يك كوهستان ويژه بود و پيكان آن هم جنس خاصي داشت. زندگي اين تيرانداز به پايان رسيده بود اما خداوند او را براي چنين روزي نگاه داشته بود او در تبرستان بر روي كوهي بلند قرار گرفت و تيري را كه خود افراسياب بر آن نشان گذارده بود از كمان رها كرد و همان دم جان سپرد. و اين در هنگام برخواستن خورشيد بود تير از تبرستان به طرف باد غيس به پرواز درآمد خداوند به فرشته باد فرمود كه تير را همراهي كند و به سرزمين خولم در بلخ فرود آمد آنگاه كه تير فرود آمد خورشيد هم غروب كرد آن تير را از خولم به تبرستان نزد افراسياب فرستادند چون آن را با همان نشان خود بديد شگفت زده شد كه چگونه اين همه راه را پيموده است اما نتوانست از پيمان خود سر پيچد و ناچار شد همان جايي را كه تير فرود آمده بود به عنوان مرز ايران و توران بپذيرد.
در مجمعالتواريخ اين تيرانداز آرش شواتير يعني تندتيز ناميده ميشود. در نوروزنامه حكيم عمر خيام آمده است كه نخستين كسي كه تير و كمان را ساخت كيومرث بود و كمان او در آن روزگار جوبي بود. بهرام گور كمان را با استخوان مار ساخت و بر تير چهار پر نهاد و كمان را توز پوشيد. بالاترين وزن براي كمان را ششصد من گفتهاند و آن را كشنكنجير گفتهاند و كوچكترين كمانها يك من بود كه براي كودكان ميساختند.
زال در كودكي:
سام در شبستان خود، كنيزكي زيبا داشت كه سام آرزو ميكرد برايش پسري بياورد ولي نوزاد برخلاف تمام نوزادان موهاي سپيد داشت. سام چون ديد موي سر پسرش چون پيران سپيد است سخت يكه خورد و از سرزنش مردم ترسيد، پس با خشم و بيزاري روي از نوزاد گردانيد و به نوكرانش فرمود تا او را به جايي ببرند كه چشم هيچ آدمي او را نبيند. پس نوكران سام بچه را برداشتند و به البرزكوه بردند و او را روي تخته سنگي در دامنه كوه نهادند و بازگشتند سيمرغ چون جوجگانش را گرسنه ديد از آشيان خود كه در بالاي كوه بود به پرواز درآمد تا شكاري كند. سيمرغ از آن بالا با چشمان دوربين خود كودك را كه روي تخته سنگ افتاده بود و دست و پا ميزد، ديد. پس بيپروا از بالا به زير آمد و بچه را به چنگال گرفت تا جوجگانش او را بخورند ولي در اين هنگام سيمرغ مهري از كودك بيپناه در دلش خانه كرد. سيمرغ و جوجگانش بچه را با مهرباني مينگريستند و از خوبي چهرهاش در شگفت بودند و او را همچون عضوي از خانواده پرستاري كردند.
تعداد صفحات : 4
رزم باستانی و پهلوانی پرثوآi.z.s.f
سلام باسلام
مهمان گرامي، براي مشاهده تالار گفتمان پرثوآدروب ميبايست از طريق ايــن ليـــنک ثبت نام کنيد